یک شنبه 1 مهر 1391برچسب:دوست,دوست خوب,ستاره,محبت,رفاقت,سخن پندآموز, :: 11:30 PM ::  نويسنده : تیبو تک

                          دوستان خوب

دوستان خوب مثل ستاره ها هستند

دوستان خوب مثل ستاره ها هستند .

حتی اگر یک مدت آنها را نبینی ، خیالت راحت است که در جایشان میمانند !!

یا رب از دلهای ما سوز محبت را مگیر

این تجمع این توسل این ارادت را مگیر

هستی ما بستگی دارد به حب دوستان

هر چه میخواهی بگیر اما رفاقت را مگیر !



 

                             قدرت اندیشه

قدرت اندیشه

پیر مردی تنها در روستایی زندگی میکرد. او قصد داشت مزرعه ی سیب زمینی خود را شخم بزند. اما کار سختی بود و تنها پسرش که میتوانست به او کمک کند در زندان به سر میبرد.
پیر مرد نامه ای به پسرش نوشت و وضعیت خود و مزرعه را برای او توضیح داد:
پسر عزیزم، من حال خوشی ندارم. چرا که امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمیخواهم این مزرعه را از دست بدهم. چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست میداشت. من برای کار در مزرعه خیلی پیر شده ام . اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل میشد و مزرعه را برای من شخم میزدی.دوست دار تو پدرت.
پس از مدتی پیر مرد تلگرافی را دریافت کرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن . من آنجا اسلحه پنهان کرده ام !!
سپیده دم روز بعد دوازده نفر از ماموران و افسران پلیس محلی نزد پیر مرد آمدند و تمام مزرعه را زیر و رو کردند . بدون آنکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیر مرد بهت زده نامه ی دیگری برای پسرش فرستاد و او را از آنچه که روی داده بود مطلع کرد و از این امر اظهار سر در گمی نمود .
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار . این بهترین کاری بود که از اینجا میتوانستم برایت انجام بدهم !!

 



              فکر می کردم تو بیداری

مردی به بارگاه کریم خان زند معروف به وکیل الرعایا می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا با خان زند ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند.

خان که مشغول غلیان کشیدن بوده است، هیاهو را می شنود و جویای ماجرا می شود. پس از گزارش سربازان،خان دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.

مرد به حضور خان می رسد و با این پرسش مواجه میشود: چرا این همه ناله و فریاد می کنی؟ مرد با درشتی می گوید: همه ی اموالم را دزد برده است و دیگر چیزی در بساط ندارم. خان می پرسد:وقتی که اموالت را می بردند تو کجا بودی؟ مرد میگوید:من خوابیده بودم . خان می گوید:خب چرا خوابیدی که اموالت را ببرند؟

مرد پاسخی می دهد که در تاریخ ماندگار شده است.

می گوید: برای این که فکر می کردم تو بیداری !!

خان بزرگ زند لحظه یی تامل می کند و آنگاه دستور می دهد تا خسارت مرد جبران شود و در آخر میگوید:این مرد حق دارد. ما باید بیدار باشیم.

 

شرح حال کریم خان زند را در دانش نامه ویکی پدیا ببینید .

 



                       مقام انسان

ابوسعيد ابوالخیر را گفتند: كسي را مي شناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روي آب راه مي رود.
شيخ گفت: كار دشواري نيست، پرندگاني نيز باشند كه بر روي آب پا مي نهند و راه مي روند.
گفتند: فلان كس در هوا مي پرد.
گفت: مگس نيز در هوا می پرد.
گفتند: فلان كس در يك لحظه، از شهري به شهري مي رود.
گفت: شيطان نيز در يك دم، از شرق عالم به غرب آن مي رود، اين چنين چيزها، چندان مهم و قيمتي نيست.
پند این داستان
مرد آن باشد كه در ميان خلق نشيند و برخيزد و بخسبد، و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آميزد و يك لحظه از خداي خود غافل نباشد.



صفحه قبل 1 صفحه بعد

تیبو
یعنی تنها ، ولی با خانواده
درباره وبلاگ

مثل حس گرم یک خانواده شاد
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تیبو و آدرس tibo.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان
Get our toolbar! free search engine submission SEO Stats powered by MyPagerank.Net


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 832
بازدید کل : 17268
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1